راننده تاکسی

دوباره داشتم به شهر زادگاهم بر می گشتم.پس از خروج از هواپیما،به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن تمیز و شلواری اتو کشیده از اتومبیلش بیرون پرید،خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت:"لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید."سپس کارت کوچکی را به من داد.

روی کارت نوشته شده بود:

در کوتاه ترین مدت،با کمترین هزینه،

مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی

دوستانه شما را به مقصد می رسانم.

راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم.راننده رو به من کرد و گفت:«پیش از حرکت قهوه میل دارید؟»گفتم:«خیر،قهوه میل ندارم.اما با نوشابه موافقم»راننده پرسید:«در یخدان هم نوشابه داریم هم آبمیوه،کدام را میل دارید؟»و سپس با دادن مقداری آب میوه به من حرکت کرد.

از او پرسیدم چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟پاسخ داد:دو سال.

پرسیدم:چند سال است که به این کار مشغولید؟جواب داد:هفت سال.

پرسیدم پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟گفت:از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند،و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم.

روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که یک روان شناس و سخنران معروف شروع به صحبت کرد.مضمون کلامش این بود که مانند مرغابی ها که مدام واک واک می کنند،غر غر نکنید،به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید.

آن سخنرانی،بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاه ها و باورها و رفتارهایم به وجود آورم.پرسیدم چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟گفت:«سال اول،درآمدم دو برابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید.»

ما،در زندگی خود از اختیار برخورداریم و به همین دلیل نمی توانیم گناه نابسامانی های خود را به گردن این و آن بیندازیم.پس بهتر است برخیزیم،به عرصه پر تلاش زندگی وارد شویم و مرزهای موفقیت را یکی پس از دیگری بگشاییم.

پایان

منبع:هشت بهشت

هنگام ایستادن